آيا مردم ايران ميخواهند ديكتاتوري را سرنگون كنند ؟
اگر اينطور است پس چرا مأيوس شده و سكوت كرده اند و براي اين خواسته ، بهايي نمي پردازند؟
در ابتدا براي فهم اين موضوع بهتر است با چند مثال و سئوال بحث را باز كرد ، اين مثالها و سئوالات را بخاطر بسپاريد چون در اثناي بحث به آنها اشاره خواهد شد :
فردي را تصور كنيد كه تا ديروز سرحال و قبراق بود، ناگهان احساس سنگيني ، تب و كوفتگي ميكند و ديگر نميتواند مثل قبل به فعاليتهاي هميشگي ادامه دهد ، در بدن او ويروس و يا ميكروبي وارد شده و نياز است به او رسيدگي شود تا با غذا و داروي مناسب و استراحت آن ويروس را از بدن خود دفع كند.
حال يك سئوال : آيا تنفر مردم ايران از اين حاكميت ولايت فقيه بيشتر است يا تنفر مردم ليبي و مصر و سوريه از رژيمشان ؟
مشخص است كه تنفر مردم ايران با 33 سال فاشيسم ديني كه بر آنان حاكم بوده به لحاظ تنفري كه از رژيم ولايت فقيه دارند قابل مقايسه با ساير كشورها نيستند . چون هيچ رژيمي به اين نحو حكومت زير پرده دين و اسلام دست به سركوب مردم نزده است ، حاكميتي كه حتي به حجاب و لباس و تفريح و جشن و... مردم هم گير ميدهد و اختناقي كه در ايران حاكم است قابل مقايسه با ساير كشورها نيست.
سئوال بعدي : پس چرا اين پيكره بي حركت است؟
مثال بعدي : تا سال 54 سازمان مجاهدين خلق ايران قوي ترين سازماني بود كه با رژيم شاه مي جنگيد. در يك مبارزه ي تمام عيار، مجاهدين شهيد ميشدند و زندان ميرفتند و شهادت و شكنجه و زندان برايشان جزيي از مبارزه بود و بهاي ادامه راه را در ماكزيمم مي پرداختند و مردم هم با انگيزه ي آنان دل و جرأت و پيشتوانه پيدا كرده بودند. تا اينكه اپورتونيستهاي چپ نما در نبودن رهبران جنبش (يا در زندان و يا شهيد ) به سازمان ضربه زده و ارتجاع و آخوندهاي آن زمان به سردمداري خميني كه تا آن موقع مثل غولي از قرون و اعصار قبل، در شيشه نگه داشته شده بودند به يكباره سر بر آورده و افسار پاره كردند.
آنها تا قبل از اين ضربه در مقابل مجاهدين كه براي رهايي خلقشان از همه چيزشان ميگذاشتند نمي توانستند عرض اندام كنند . چرا كه همه مقاومت مجاهدين را در برابر شاه و ساواك ميديدند و مصاحبه هاي تلويزيوني آخوندها و عناصر مرتجع و نوشتن عفونامه و سپاس شاهنشاه گفتن آنها را هم شنيده و خوانده بودند . بنابراين هميشه در مقابل مجاهدين دست پايين را داشتند . تا اينكه با شروع روي كار آمدن كارتر و فضاي باز سياسي و نبودن مجاهدين در صحنه (يا شهيد و يا اسير ) دار و دسته ي خميني به يكباره سر بر آوردند و در حالي كه خون و شكنجه را مجاهدين داده بودند ، ارتجاع بر روي موج ناآگاهي توده ها سوار شده و حاكميت را غصب كرد.
در اينجا ضربه را به مجاهدين شاه نزد (زندان و شكنجه براي مجاهدين ضربه محسوب نميشد) بلكه ضربهي اصلي را اپورتونيستهاي چپ نما به سازمان وارد كردند. (اپورتونيستها كساني بودند كه از درون سازمان ميخواستند جنبش را به انحراف بكشند ) .
سئوال بعدي : چرا رژيم ولي فقيه با اهرم دست نشانده خود يعني مالكي ميخواهد مجاهدين شهر اشرف را نابود كند ؟
چون آنها با ايستادگي و فدايي كه دارند ، به مردم اين پيام را ميدهند كه اصالت به جنگ تمام عيار با دشمن است و سكوت و ذلت را با همين ايستادگي و مبارزه شان در هم مي شكنند . چون آنان كثافت اين خيانت (سكوت و ذلتي كه موسوي آنرا تبليغ ميكند ) را با عملشان از بين ميبرند و به مردم ايران مي آموزند كه براي رسيدن به هدف بايد ماكزيمم فداكاري را كرد . با همين رويكرد است كه مردم فرق ذلت (خط موسوي كه ميگويد هزينه اي نبايد پرداخت ) با فداي تمام عيار (مجاهديني كه از همه چيز خود براي خلق و ميهن ميگذرند) خواهند فهميد و رژيم نميخواهد پرده ها كنار برود و مردم به اين آگاهي برسند.
حال ببينيم قوانين حاكم بر توده ها با قوانين حاكم بر نيروي پيشتاز چه فرقي دارد :
يك مثال ساده ي آزمايشگاهي : آب از هر طرف در جستجوي شكافي است كه بتواند به راحتي از آن عبور كند و به سمت آن ميرود تا از طرف ديگر خارج شود. جويبار به سمت پايين حركت ميكند(مسير سهل)
توده ي مردم نيز اگر هدايت نشوند ، دنبال شكافي ميگردند تا مسير ساده تر را انتخاب كنند و بدون رهبري ذيصلاح رو به پايين حركت ميكنند و در نهايت از نتيجه كار بي حاصل خود ، خسته و فرسوده و مأيوس خواهند شد. اين قانون هميشگي روانشناسي اجتماعي است.
كسي كه اين قانونمندي را نميداند به جاي اينكه راه كاري پيدا كند تا حركتهاي توده اي را كاناليزه كند به توده ها فحش و بد و بيراه ميگويد (مردم لياقتشان همين است، مردم ترسو هستند، مردم بي غيرت هستند و ....) اينها كساني هستند كه قانونمندي توده ها و نيروي پيشتاز را نميدانند و يا به صرفشان است كه ندانند و بجاي آن خود را كنار كشيده و توده ي مردم را آماج انواع و اقسام تهمت ها كنند.
يك مثال سياسي : توده ي مردم ابتدا در سال 58 - 59 به دنبال راديكالترين و انقلابي ترين جريان ، يعني مجاهدين خلق رفتند (چون امكان اين انتخاب وجود داشت و فعاليت سياسي و علني ممنوع نبود) ولي خميني كه متوجه ي اين مسئله شده بود كه اگر مجاهدين در انتخابات رياست جمهوري شركت كنند حتما برنده خواهند شد ، از شركت مسعود رجوي در انتخابات ممانعت به عمل آورد.
در اينجا بود كه توده ها به دنبال راه حل ديگري رفتند و بني صدر را انتخاب كردند كه هنوز مورد غضب خميني قرار نگرفته بود و ميدانستند كه با خميني زاويه دارد و ممكن است آزادي هاي بيشتري بدهد . بعد از عزل او آنها به سراغ خاتمي رفتند كه باز به ظاهر با ولايت فقيه يك دست نبود . بعد از ضرباتي كه خاتمي در سال 78 به جنبش دانشجويي و مردمي وارد آورد و مردم فهميدند كه او نيز زير قباي ولايت فقط صورتش را رنگ و روغن و بزك كرده است، از او نيز فاصله گرفتند .
باز هم اين جويبار و اين قطرات آب منتظر شكافي بود كه از آن عبور كند (راه حل سهل و سريع) تا اينكه در سال 88 نوبت موسوي و كروبي شد ، مردم دوباره سراغ آنها رفتند چرا كه توده ها دنبال سرعت / زود بدست آوردن / تند خواستن هستند و وقتي مي بينند چيزي زودتر و سهل تر و با بهاي كمتر بدست مي آيد، سراغ آن ميروند ( موسوي و كروبي) مردم ميخواستند چيز نقدتر را بدست بياورند .
اين قانونمندي توده هاست ، حال ببينيم كه قانونمندي عنصر آگاه و پيشتاز چيست؟
يك مثال ساده : وقتي كه معين عمل و كاتاليزور مايه ي پنير را به شير و يا ماست بزنند ، مثل يك عنصر هدايت شونده ، شير را پيچيده تر كرده و به كيفيتي جديد و برتر تبديل ميكند (ماست يا پنير) . شير هيچگاه به تنهايي نميتوانست به پنير تبديل شود .
عنصر آگاه ، عنصر رهبري كننده است، كه قانونمندي هاي خاص خودش را دارد وظيفه اش آگاهي دادن به تودهاست (اين همان وظيفه ي سازمان و حزب رهبري كننده است) . قشر پيشتاز و رهبري كننده ، كم و كسري هاي توده ها را با فداي ماكزيمم خودش (و نه حرف و بي عملي) جبران ميكند. با فداكاري و مايه گذاري صدچندان به مردم نشان ميدهد كه بايد براي رسيدن به آزادي از جان و تمامي علائق فردي گذاشت . به عبارت ديگر اوست كه ابتدا براي اين پرداخت قدم جلو ميگذارد و به قول معروف دست در جيب ميكند.
مثال سياسي : محمد حنيف نژاد و يارانش (سعيد محسن ، اصفر بديع زادگان ) به دست ساواك شاه دستگير شدند ، بازجوها و مسئولين ساواك و فرستاده ي شاه وقتي كه ديدند با شكنجه و فشار نميتوانند روحيه هاي پولادين آنها را بشكنند از در ديگري وارد شدند ، به آنها گفتند شما مسئولين و رهبري اين جنبش هستيد ، بياييد از گذشته خود در مقابل دوربين و يا حتي با يك عفو نامه (مثل آخوندها كه همين كاررا ميكردند) توبه كنيد تا اعدام نشويد ! آنها با اين شيوه ميخواستند عنصر رهبري كننده را در نزد مردم به ابتذال و ذلت بكشند و مسير مبارزه را به يأس و پاسيويسم بكشانند . ولي محمد حنيف نژاد گفت در اين فضاي تيره و تار اين خون ماست كه راه را براي توده ها روشن ميكند و اميد را به دلها باز ميگرداند و به آنها ياد ميدهد كه براي رسيدن به آزادي و ايراني عاري از ستم و استثمار بايد فدا كرد و ما به عنوان پيشگامان اين جنبش بايد اين فداكاري را به مردممان بياموزيم و اين سد را بشكنيم و بعد از ما هزار هزار به اين مسير خواهند آمد، در حالي كه اگر تن به ذلتي كه شما ميخواهيد بدهيم و در گوشه اي بنشينيم (حبس خانگي ) مسير مبارزه را مسدود كرده ايم و به مردممان هم خيانت كرده ايم، اين براي عنصر پيشتاز حرام است. پس ما براي اينكه راه باز شود و مبارزه ادامه پيدا كند شهادت را با افتخار انتخاب ميكنيم .
پس عنصر رهبري كننده ، حركت خودبخودي توده ها را مثل قانون بخار و قطرات آب هدايت ميكند ، حتي اگر تعدادشان كم باشد بر روي موج عظيم توده اي مانند يك كاتاليزور و معين عمل خواهد بود، مسير را نشان ميدهد و سرعت حركت خودجوش و مسير آنرا تنظيم ميكند.
مثالي از انقلابات به عنوان چراغ راه : اگر انقلاب الجزائر و كوبا و چين و ويتنام نبود ، مجاهدين هم وجود نداشتند ، چرا كه آنها هم معين عملشان همين انقلابات بود و آنها با شناخت اين انقلابها ، پيچيده شدند و در مسير مقاومت و ايستادگي در برابر ديكتاتوري شاه و شيخ حركت كردند.
مثال بعدي : اگر مجاهدين نبودند و مرحله به مرحله رژيم را شقه و ضعيف نميكردند ، اكنون ديگر هيچ مقاومتي در ايران وجود نداشت و قيامي هم متصور نبود .
در حال حاضر نيز اگر الگوي مجاهدين شهر اشرف برداشته شود و نباشد ، تا يك دوره تاريخي همه چيز به عقب خواهد رفت . با اين الگو مردم ما مي فهمند كه حتي با دستان خالي و بي سلاح هم ميتوان در برابر ظالم ترين و وحشي ترين مزدوران تا دندان مسلح هم ايستاد ولي عقب نرفت ، در برابر هاموي و زرهي و گلوله با دست خالي ايستاد و از حرمت و شرف ملت ايران دفاع كرد و اين راه و رسم مجاهدين است كه فيلمهاي آنرا همگي ديده و شنيديم.
بنابراين : حركت توده اي و خود انگيخته و حركت احتماعي تابع موج اجتماعي است و با قيام بالا ميرود و با سركوب قيام و افت آن پايين مي آيد و حركت سينوسي دارد .
درست بر عكس قوانيني كه بر روي نيروي آگاه جامعه حاكم است، حركت او بر اساس قوانين مبارزه هميشه رو به جلو است و در هر شرايطي مأيوس و پاسيو نميشود چون ميداند براي رسيدن به آزادي بايد فداكاري كرد و بهاي آنرا هر چه باشد پرداخت و در اين مسير از خودش شروع ميكند . پس هر وقت ضربه اي به او وارد ميشود ، نه تنها عقب نميرود و مأيوس و منفعل نميشود بلكه به عكس فعال تر ميشود تا آنرا جبران كند .
او ميگويد : هر ضربه اي كه مرا ريشه كن نكند ، باعث پيشرفت من خواهد شد و از آن براي ادامه راه و حركت بعدي درس ميگيرم .
به همين دليل است كه در جامعه ، مردم نسبت به او سمپاتي پيدا كرده و با ديدن اين فداكاري ها حمايت ها از عنصر پيشتاز عميقتر ميشود .
به همين دليل است كه نيروي پيشتاز هيچگاه از جزر و مد جامعه ناراحت و در خود نميرود و به مردم بد و بيراه نميگويد ، به عكس آنرا نكرده و كم كاري خود مي بيند كه چرا آنطور كه بايد و شايد فداكاري و تلاش نكرده كه جريان خود انگيخته را مثل آب و يا بخار ، به جلو براند و مسير را برايش شاخص گذاري كند.
با خواندن مبارزات صد ساله مردم ايران، با ديدن قيام سراسري در سال 88 به اين حقيقت پي ميبريم كه مردم ايران در تمام سرفصلها در دوران دو ديكتاتوري شاه و شيخ بسيار فهيم و بسيار شجاع هستند .
پس چرا در شرايط كنوني در اين نقطه مانده اند ؟
علت اين است كه بر بدنه ي اين پيكره ي بزرگ ويروسي افتاده است بنام ويروس ” سبز ” كه ماحصل آن سكوت و يأس و بي عملي است.
براي اينكه بيمار از جا بلند شود ، نياز به پزشك است ، پزشكِ جامعه همان نيروي پيشتاز است كه بايد در عمل نشان بدهد كه ميتوان به مبارزه ادامه داد ولي با پرداخت قيمت و فداكاري و نه با سكوت و ذلت در برابر دشمن (هزينه ندادن) و نه با جا خوش كردن در خانه ها به بهانه ي ”حبس خانگي” !!
چطور است كه زندانيان سياسي در زير شكنجه و در سلولهاي اوين و گوهر دشت و.... پيام مقاومت و ايستادگي ميدهند ولي به اين حضرات كه ميرسد بجز فيلم جشن تولد و جشن ورود نوه ها به دانشگاه و ... چيزي عايد ملت نميشود! كه البته اين فيلمها هم به نوعي به مردم ميگويد برويد دنبال زندگي و عافيت طلبي خود و دمي را عشق است !
درست بر عكس مجاهدين شهيد والامقامي مانند علي صارمي، جعفر كاظمي و محمد آقايي كه در جريان قيام دستگير شدند و وقتي حكم اعدام به وسيله قاضي جنايتكار به آنها ابلاغ ميشود ميگويند ، اين نشاندهنده قدرت ما و ضعف شماست كه كاري كرده ايم تا از شدت ترس و وحشت ما را اعدام كنيد و اين شاخصي خواهد شد براي خلق قهرمان ايران .(معين عمل ، كاتاليزور)
البته اين ويروس سبز علاوه بر بدنه ي اين پيكره ، بر روي نيروي روشنفكر و پيشتاز جامعه هم رسوخ كرده است ، منظور آنهايي هستند كه مردم را مقصر اين شرايط ميدانند و ميگويند مردم آمادگي قيام و مبارزه را ندارند / ناآگاهند / ترسو هستند / بي غيرتند و .... يكي نيست به آنها بگويد اگر بيمار ميتوانست از جا بلند شود كه ديگر نيازي به پزشك نبود!
اين تبليغ بي عملي و اينكه مردم نميخواهند و .... را وزارت اطلاعات و رژيم هم در جامعه به وفور انجام ميدهد و اين خيلي زشت است كه عنصر پيشتاز در ميزي كه رژيم براي او چيده بنشيند و مردم را مورد هدف قرار دهد.
حال بايد به اين سئوال اساسي پاسخ داد :
كدام جريان طي اين ساليان هميشه در فكر احيا كردن و فعال كردن توده ها و جامعه بوده است؟ چه جرياني از سال 60 تا كنون شعار اصلي اش مرگ بر اصل ولايت فقيه بوده و عزم جزم كرده كه اين رژيم را در تماميتش سرنگون كند؟
آري هر عنصر آگاهي بايد مانند مجاهدين از اين ميكروب و ويروس ”سبز” كه يأس و پاسيوسيم و ذلت را تبليغ ميكند ، فاصله بگيرد تا بتواند مردم را نيز از آن نجات بدهد و با ايجاد هسته هاي مقاومت ، مثل ليبي و سوريه جامعه را به سوي ارتش آزاديبخش سوق دهد . ارتشي كه هم اكنون در جوار خاك ميهن در اشرف قهرمان وجود دارد .
اگر اينطور است پس چرا مأيوس شده و سكوت كرده اند و براي اين خواسته ، بهايي نمي پردازند؟
در ابتدا براي فهم اين موضوع بهتر است با چند مثال و سئوال بحث را باز كرد ، اين مثالها و سئوالات را بخاطر بسپاريد چون در اثناي بحث به آنها اشاره خواهد شد :
فردي را تصور كنيد كه تا ديروز سرحال و قبراق بود، ناگهان احساس سنگيني ، تب و كوفتگي ميكند و ديگر نميتواند مثل قبل به فعاليتهاي هميشگي ادامه دهد ، در بدن او ويروس و يا ميكروبي وارد شده و نياز است به او رسيدگي شود تا با غذا و داروي مناسب و استراحت آن ويروس را از بدن خود دفع كند.
حال يك سئوال : آيا تنفر مردم ايران از اين حاكميت ولايت فقيه بيشتر است يا تنفر مردم ليبي و مصر و سوريه از رژيمشان ؟
مشخص است كه تنفر مردم ايران با 33 سال فاشيسم ديني كه بر آنان حاكم بوده به لحاظ تنفري كه از رژيم ولايت فقيه دارند قابل مقايسه با ساير كشورها نيستند . چون هيچ رژيمي به اين نحو حكومت زير پرده دين و اسلام دست به سركوب مردم نزده است ، حاكميتي كه حتي به حجاب و لباس و تفريح و جشن و... مردم هم گير ميدهد و اختناقي كه در ايران حاكم است قابل مقايسه با ساير كشورها نيست.
سئوال بعدي : پس چرا اين پيكره بي حركت است؟
مثال بعدي : تا سال 54 سازمان مجاهدين خلق ايران قوي ترين سازماني بود كه با رژيم شاه مي جنگيد. در يك مبارزه ي تمام عيار، مجاهدين شهيد ميشدند و زندان ميرفتند و شهادت و شكنجه و زندان برايشان جزيي از مبارزه بود و بهاي ادامه راه را در ماكزيمم مي پرداختند و مردم هم با انگيزه ي آنان دل و جرأت و پيشتوانه پيدا كرده بودند. تا اينكه اپورتونيستهاي چپ نما در نبودن رهبران جنبش (يا در زندان و يا شهيد ) به سازمان ضربه زده و ارتجاع و آخوندهاي آن زمان به سردمداري خميني كه تا آن موقع مثل غولي از قرون و اعصار قبل، در شيشه نگه داشته شده بودند به يكباره سر بر آورده و افسار پاره كردند.
آنها تا قبل از اين ضربه در مقابل مجاهدين كه براي رهايي خلقشان از همه چيزشان ميگذاشتند نمي توانستند عرض اندام كنند . چرا كه همه مقاومت مجاهدين را در برابر شاه و ساواك ميديدند و مصاحبه هاي تلويزيوني آخوندها و عناصر مرتجع و نوشتن عفونامه و سپاس شاهنشاه گفتن آنها را هم شنيده و خوانده بودند . بنابراين هميشه در مقابل مجاهدين دست پايين را داشتند . تا اينكه با شروع روي كار آمدن كارتر و فضاي باز سياسي و نبودن مجاهدين در صحنه (يا شهيد و يا اسير ) دار و دسته ي خميني به يكباره سر بر آوردند و در حالي كه خون و شكنجه را مجاهدين داده بودند ، ارتجاع بر روي موج ناآگاهي توده ها سوار شده و حاكميت را غصب كرد.
در اينجا ضربه را به مجاهدين شاه نزد (زندان و شكنجه براي مجاهدين ضربه محسوب نميشد) بلكه ضربهي اصلي را اپورتونيستهاي چپ نما به سازمان وارد كردند. (اپورتونيستها كساني بودند كه از درون سازمان ميخواستند جنبش را به انحراف بكشند ) .
سئوال بعدي : چرا رژيم ولي فقيه با اهرم دست نشانده خود يعني مالكي ميخواهد مجاهدين شهر اشرف را نابود كند ؟
چون آنها با ايستادگي و فدايي كه دارند ، به مردم اين پيام را ميدهند كه اصالت به جنگ تمام عيار با دشمن است و سكوت و ذلت را با همين ايستادگي و مبارزه شان در هم مي شكنند . چون آنان كثافت اين خيانت (سكوت و ذلتي كه موسوي آنرا تبليغ ميكند ) را با عملشان از بين ميبرند و به مردم ايران مي آموزند كه براي رسيدن به هدف بايد ماكزيمم فداكاري را كرد . با همين رويكرد است كه مردم فرق ذلت (خط موسوي كه ميگويد هزينه اي نبايد پرداخت ) با فداي تمام عيار (مجاهديني كه از همه چيز خود براي خلق و ميهن ميگذرند) خواهند فهميد و رژيم نميخواهد پرده ها كنار برود و مردم به اين آگاهي برسند.
حال ببينيم قوانين حاكم بر توده ها با قوانين حاكم بر نيروي پيشتاز چه فرقي دارد :
يك مثال ساده ي آزمايشگاهي : آب از هر طرف در جستجوي شكافي است كه بتواند به راحتي از آن عبور كند و به سمت آن ميرود تا از طرف ديگر خارج شود. جويبار به سمت پايين حركت ميكند(مسير سهل)
توده ي مردم نيز اگر هدايت نشوند ، دنبال شكافي ميگردند تا مسير ساده تر را انتخاب كنند و بدون رهبري ذيصلاح رو به پايين حركت ميكنند و در نهايت از نتيجه كار بي حاصل خود ، خسته و فرسوده و مأيوس خواهند شد. اين قانون هميشگي روانشناسي اجتماعي است.
كسي كه اين قانونمندي را نميداند به جاي اينكه راه كاري پيدا كند تا حركتهاي توده اي را كاناليزه كند به توده ها فحش و بد و بيراه ميگويد (مردم لياقتشان همين است، مردم ترسو هستند، مردم بي غيرت هستند و ....) اينها كساني هستند كه قانونمندي توده ها و نيروي پيشتاز را نميدانند و يا به صرفشان است كه ندانند و بجاي آن خود را كنار كشيده و توده ي مردم را آماج انواع و اقسام تهمت ها كنند.
يك مثال سياسي : توده ي مردم ابتدا در سال 58 - 59 به دنبال راديكالترين و انقلابي ترين جريان ، يعني مجاهدين خلق رفتند (چون امكان اين انتخاب وجود داشت و فعاليت سياسي و علني ممنوع نبود) ولي خميني كه متوجه ي اين مسئله شده بود كه اگر مجاهدين در انتخابات رياست جمهوري شركت كنند حتما برنده خواهند شد ، از شركت مسعود رجوي در انتخابات ممانعت به عمل آورد.
در اينجا بود كه توده ها به دنبال راه حل ديگري رفتند و بني صدر را انتخاب كردند كه هنوز مورد غضب خميني قرار نگرفته بود و ميدانستند كه با خميني زاويه دارد و ممكن است آزادي هاي بيشتري بدهد . بعد از عزل او آنها به سراغ خاتمي رفتند كه باز به ظاهر با ولايت فقيه يك دست نبود . بعد از ضرباتي كه خاتمي در سال 78 به جنبش دانشجويي و مردمي وارد آورد و مردم فهميدند كه او نيز زير قباي ولايت فقط صورتش را رنگ و روغن و بزك كرده است، از او نيز فاصله گرفتند .
باز هم اين جويبار و اين قطرات آب منتظر شكافي بود كه از آن عبور كند (راه حل سهل و سريع) تا اينكه در سال 88 نوبت موسوي و كروبي شد ، مردم دوباره سراغ آنها رفتند چرا كه توده ها دنبال سرعت / زود بدست آوردن / تند خواستن هستند و وقتي مي بينند چيزي زودتر و سهل تر و با بهاي كمتر بدست مي آيد، سراغ آن ميروند ( موسوي و كروبي) مردم ميخواستند چيز نقدتر را بدست بياورند .
اين قانونمندي توده هاست ، حال ببينيم كه قانونمندي عنصر آگاه و پيشتاز چيست؟
يك مثال ساده : وقتي كه معين عمل و كاتاليزور مايه ي پنير را به شير و يا ماست بزنند ، مثل يك عنصر هدايت شونده ، شير را پيچيده تر كرده و به كيفيتي جديد و برتر تبديل ميكند (ماست يا پنير) . شير هيچگاه به تنهايي نميتوانست به پنير تبديل شود .
عنصر آگاه ، عنصر رهبري كننده است، كه قانونمندي هاي خاص خودش را دارد وظيفه اش آگاهي دادن به تودهاست (اين همان وظيفه ي سازمان و حزب رهبري كننده است) . قشر پيشتاز و رهبري كننده ، كم و كسري هاي توده ها را با فداي ماكزيمم خودش (و نه حرف و بي عملي) جبران ميكند. با فداكاري و مايه گذاري صدچندان به مردم نشان ميدهد كه بايد براي رسيدن به آزادي از جان و تمامي علائق فردي گذاشت . به عبارت ديگر اوست كه ابتدا براي اين پرداخت قدم جلو ميگذارد و به قول معروف دست در جيب ميكند.
مثال سياسي : محمد حنيف نژاد و يارانش (سعيد محسن ، اصفر بديع زادگان ) به دست ساواك شاه دستگير شدند ، بازجوها و مسئولين ساواك و فرستاده ي شاه وقتي كه ديدند با شكنجه و فشار نميتوانند روحيه هاي پولادين آنها را بشكنند از در ديگري وارد شدند ، به آنها گفتند شما مسئولين و رهبري اين جنبش هستيد ، بياييد از گذشته خود در مقابل دوربين و يا حتي با يك عفو نامه (مثل آخوندها كه همين كاررا ميكردند) توبه كنيد تا اعدام نشويد ! آنها با اين شيوه ميخواستند عنصر رهبري كننده را در نزد مردم به ابتذال و ذلت بكشند و مسير مبارزه را به يأس و پاسيويسم بكشانند . ولي محمد حنيف نژاد گفت در اين فضاي تيره و تار اين خون ماست كه راه را براي توده ها روشن ميكند و اميد را به دلها باز ميگرداند و به آنها ياد ميدهد كه براي رسيدن به آزادي و ايراني عاري از ستم و استثمار بايد فدا كرد و ما به عنوان پيشگامان اين جنبش بايد اين فداكاري را به مردممان بياموزيم و اين سد را بشكنيم و بعد از ما هزار هزار به اين مسير خواهند آمد، در حالي كه اگر تن به ذلتي كه شما ميخواهيد بدهيم و در گوشه اي بنشينيم (حبس خانگي ) مسير مبارزه را مسدود كرده ايم و به مردممان هم خيانت كرده ايم، اين براي عنصر پيشتاز حرام است. پس ما براي اينكه راه باز شود و مبارزه ادامه پيدا كند شهادت را با افتخار انتخاب ميكنيم .
پس عنصر رهبري كننده ، حركت خودبخودي توده ها را مثل قانون بخار و قطرات آب هدايت ميكند ، حتي اگر تعدادشان كم باشد بر روي موج عظيم توده اي مانند يك كاتاليزور و معين عمل خواهد بود، مسير را نشان ميدهد و سرعت حركت خودجوش و مسير آنرا تنظيم ميكند.
مثالي از انقلابات به عنوان چراغ راه : اگر انقلاب الجزائر و كوبا و چين و ويتنام نبود ، مجاهدين هم وجود نداشتند ، چرا كه آنها هم معين عملشان همين انقلابات بود و آنها با شناخت اين انقلابها ، پيچيده شدند و در مسير مقاومت و ايستادگي در برابر ديكتاتوري شاه و شيخ حركت كردند.
مثال بعدي : اگر مجاهدين نبودند و مرحله به مرحله رژيم را شقه و ضعيف نميكردند ، اكنون ديگر هيچ مقاومتي در ايران وجود نداشت و قيامي هم متصور نبود .
در حال حاضر نيز اگر الگوي مجاهدين شهر اشرف برداشته شود و نباشد ، تا يك دوره تاريخي همه چيز به عقب خواهد رفت . با اين الگو مردم ما مي فهمند كه حتي با دستان خالي و بي سلاح هم ميتوان در برابر ظالم ترين و وحشي ترين مزدوران تا دندان مسلح هم ايستاد ولي عقب نرفت ، در برابر هاموي و زرهي و گلوله با دست خالي ايستاد و از حرمت و شرف ملت ايران دفاع كرد و اين راه و رسم مجاهدين است كه فيلمهاي آنرا همگي ديده و شنيديم.
بنابراين : حركت توده اي و خود انگيخته و حركت احتماعي تابع موج اجتماعي است و با قيام بالا ميرود و با سركوب قيام و افت آن پايين مي آيد و حركت سينوسي دارد .
درست بر عكس قوانيني كه بر روي نيروي آگاه جامعه حاكم است، حركت او بر اساس قوانين مبارزه هميشه رو به جلو است و در هر شرايطي مأيوس و پاسيو نميشود چون ميداند براي رسيدن به آزادي بايد فداكاري كرد و بهاي آنرا هر چه باشد پرداخت و در اين مسير از خودش شروع ميكند . پس هر وقت ضربه اي به او وارد ميشود ، نه تنها عقب نميرود و مأيوس و منفعل نميشود بلكه به عكس فعال تر ميشود تا آنرا جبران كند .
او ميگويد : هر ضربه اي كه مرا ريشه كن نكند ، باعث پيشرفت من خواهد شد و از آن براي ادامه راه و حركت بعدي درس ميگيرم .
به همين دليل است كه در جامعه ، مردم نسبت به او سمپاتي پيدا كرده و با ديدن اين فداكاري ها حمايت ها از عنصر پيشتاز عميقتر ميشود .
به همين دليل است كه نيروي پيشتاز هيچگاه از جزر و مد جامعه ناراحت و در خود نميرود و به مردم بد و بيراه نميگويد ، به عكس آنرا نكرده و كم كاري خود مي بيند كه چرا آنطور كه بايد و شايد فداكاري و تلاش نكرده كه جريان خود انگيخته را مثل آب و يا بخار ، به جلو براند و مسير را برايش شاخص گذاري كند.
با خواندن مبارزات صد ساله مردم ايران، با ديدن قيام سراسري در سال 88 به اين حقيقت پي ميبريم كه مردم ايران در تمام سرفصلها در دوران دو ديكتاتوري شاه و شيخ بسيار فهيم و بسيار شجاع هستند .
پس چرا در شرايط كنوني در اين نقطه مانده اند ؟
علت اين است كه بر بدنه ي اين پيكره ي بزرگ ويروسي افتاده است بنام ويروس ” سبز ” كه ماحصل آن سكوت و يأس و بي عملي است.
براي اينكه بيمار از جا بلند شود ، نياز به پزشك است ، پزشكِ جامعه همان نيروي پيشتاز است كه بايد در عمل نشان بدهد كه ميتوان به مبارزه ادامه داد ولي با پرداخت قيمت و فداكاري و نه با سكوت و ذلت در برابر دشمن (هزينه ندادن) و نه با جا خوش كردن در خانه ها به بهانه ي ”حبس خانگي” !!
چطور است كه زندانيان سياسي در زير شكنجه و در سلولهاي اوين و گوهر دشت و.... پيام مقاومت و ايستادگي ميدهند ولي به اين حضرات كه ميرسد بجز فيلم جشن تولد و جشن ورود نوه ها به دانشگاه و ... چيزي عايد ملت نميشود! كه البته اين فيلمها هم به نوعي به مردم ميگويد برويد دنبال زندگي و عافيت طلبي خود و دمي را عشق است !
درست بر عكس مجاهدين شهيد والامقامي مانند علي صارمي، جعفر كاظمي و محمد آقايي كه در جريان قيام دستگير شدند و وقتي حكم اعدام به وسيله قاضي جنايتكار به آنها ابلاغ ميشود ميگويند ، اين نشاندهنده قدرت ما و ضعف شماست كه كاري كرده ايم تا از شدت ترس و وحشت ما را اعدام كنيد و اين شاخصي خواهد شد براي خلق قهرمان ايران .(معين عمل ، كاتاليزور)
البته اين ويروس سبز علاوه بر بدنه ي اين پيكره ، بر روي نيروي روشنفكر و پيشتاز جامعه هم رسوخ كرده است ، منظور آنهايي هستند كه مردم را مقصر اين شرايط ميدانند و ميگويند مردم آمادگي قيام و مبارزه را ندارند / ناآگاهند / ترسو هستند / بي غيرتند و .... يكي نيست به آنها بگويد اگر بيمار ميتوانست از جا بلند شود كه ديگر نيازي به پزشك نبود!
اين تبليغ بي عملي و اينكه مردم نميخواهند و .... را وزارت اطلاعات و رژيم هم در جامعه به وفور انجام ميدهد و اين خيلي زشت است كه عنصر پيشتاز در ميزي كه رژيم براي او چيده بنشيند و مردم را مورد هدف قرار دهد.
حال بايد به اين سئوال اساسي پاسخ داد :
كدام جريان طي اين ساليان هميشه در فكر احيا كردن و فعال كردن توده ها و جامعه بوده است؟ چه جرياني از سال 60 تا كنون شعار اصلي اش مرگ بر اصل ولايت فقيه بوده و عزم جزم كرده كه اين رژيم را در تماميتش سرنگون كند؟
آري هر عنصر آگاهي بايد مانند مجاهدين از اين ميكروب و ويروس ”سبز” كه يأس و پاسيوسيم و ذلت را تبليغ ميكند ، فاصله بگيرد تا بتواند مردم را نيز از آن نجات بدهد و با ايجاد هسته هاي مقاومت ، مثل ليبي و سوريه جامعه را به سوي ارتش آزاديبخش سوق دهد . ارتشي كه هم اكنون در جوار خاك ميهن در اشرف قهرمان وجود دارد .